برسد به دست رئیس جمهور
سلام آقای احمدی نژاد :
نمیدانم شاید هم خسته شده اید از چهره و حرفهایتان گفتم نمیدانم چرا آن روزها حرفهایتان به دل می نشست نمیدانم چرا آن روزها صمیمی تر بودید نمیدانم چرا آن روزها فکر می کردم مثل ما می خورید و می پوشید نمی دانم چرا آن روزها در کوچه های پایین شهر دنبالتان می گشتیم ، دغدغه های ما را داشتید عاشق چفیه بودید هیئت می رفتید خوابتان کم بود و کارتان زیاد خود را خادم ملت میدانستید پژوی 405 آخوندی سوار می شدید ، از اشک پیرمردی دلتان می لرزید ، مرید رهبر بودید ، آرمانتان را می شناختیم ...
تمام اینها دروغ نمی شود از قدیم گفته اند حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
حالا حرفهایتان به دل نمی نشیند ، بوی سیاست می دهد خودتان هم بوی سیاست می دهید چفیه تان تغییر کاربری داده ( در مجلس دانش آموزی رئیس جمهور خطاب به دانش آموزان اشاره کردند که بر گردن انداختن چفیه راهیست برای بدست آوردن رای مردم ) احساس می کنم چند وقتی هست که نان و پنیر نخورده اید نکند هوای سعدآباد به شما نساخته البته رفیق بد هم بی تاثیر نیست وقتی به پیام رهبری لبیک گفتید لبخند تلخی بر لبم نشست چون دیگر لبیکتان هم بوی سیاست می دهد شما روزی عشق پا برهنه های پایین شهر بودید و حالا ...
" با کت و شلوار خیلی شیک می شوید ولی ما شما را با همان کاپشن معروفتان دوست داریم "
کلمات کلیدی :
» نظر